چادر نماز؛ هدیه شهیده ی کُردستانی به خاله اش
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آفتاب دل، مهین فرزند ابراهیم و شیرین در سوم فروردین ماه ۱۳۴۵، در روستای شیخ تقه از توابع شهرستان کامیاران در خانواده ای مستضعف و متدین دیده به جهان هستی گشود و
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آفتاب دل، مهین فرزند ابراهیم و شیرین در سوم فروردین ماه ۱۳۴۵، در روستای شیخ تقه از توابع شهرستان کامیاران در خانواده ای مستضعف و متدین دیده به جهان هستی گشود و شکفتن را در گلزار خانواده آغاز نمود.
هنوز یک سال بیشتر از عمر او سپری نشده بود که دست اجل او را از سایه سار محبت پدر محروم کرد ، یتیم شد و از همان اوان طفولیت باغ حیاتش خزان زده گردید و از ازدواج مجدد مادرش به خاله اش سپرده شد و پیش او بزرگ شد.
زمانی که به سن مدرسه رسید راهی آموختن علم و دانش گردید و مقطع ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید ، مشکلات اقتصادی خانواده او را از ادامه ی تحصیل محروم کرد و مهین به ناچار به خانه داری روی آورد.
زمانی که باران رحمت انقلاب اسلامی به رهبری امام راحل سراسر آسمان کشور اسلامی را فرا گرفت مهین با اینکه بیشتر از دوازده بهار از عمرش سپری نشده بود عاشقانه در این خیزش مردمی و اسلامی شرکت داشت و در حد توانایی به انجام وظیفه و ادای تکلیف پرداخت.
او امام را پدر یتیمان و مستضعفان می دانست و با همهی وجود به او عشق می ورزید.
مهین به دلیل عشق به دفاع ز انقلاب اسلامی در همان دوران نوجوانی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کامیاران پیوست و در واحد تعاون سپاه خدمت به خانواده معظم شهدا را وجهه ی همت خود کرد و در مدت خدمت، شبانه روز برای کمک به خانواده های شهدا تلاش می کرد و دایم در کنار آنان بود و مرهم زخم دل این خانواده ها محسوب می شد.
مهین در راستای انجام رشسالت خود در روز بیست و دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ زمانی که عازم سرکشی به خانواده های شهدای روستای لون کهنه بود در کمین کید عناصر ضد انقلاب افتاد و جانش را تقدیم اهداف انقلاب اسلامی نمود و مهمان خوان کرم بی انتهای خداوند در جنت النعیم گردید.
پاک و بی آلایش
ناهید مهرانی خاله این بانوی شهیده می گوید: مهین در مدت کوتاه عمرش مصیبت های زیادی دید و یک ساله بود که پدرش فوت کرد و بعد از ازدواج مادرش ، من او را پیش خود آوردم و بزرگش کردم ، مهین با اینکه پدر و مادر نداشت و یتیم بود اما از روحیه ی بسیار بالایی برخوردار بود ، نسانی شاد معاشرتی بود هنوز خیلی کوچک بود که به انجام تکالیف دینی روی آورد و نماز و روزه اش را به طور کامل انجام می داد ، هر وقت صدای اذان را می شنید بلافاصله برای قامه ی نماز آماده می شد ، نماز اول وقت برایش خیلی اهمیت داشت، هیچ وقت ندیدم نمازش را به تاخیر بیندازد ، دختری مومن ، پاک و بی آلایش بود و در مدت عمرش باعث آزرده شدن دل کسی نشد و همه او را دوست داشتند و برایش احترام قایل بودند و با اینکه کم سن و سال بود اما در بین بزرگان جامعه دارای جایگاه خاصی بود.
وی بسیار مسئولیت پذیر بود، هر کاری را که به او می سپاردند آن را به نحو احسن انجام می داد و با همه ی وجود به آنچه تعهد کرده بود پایبند بود و از زمانی که وارد تعاون سپاه شد به دلیل حسن انجام وظیفه، بسیار مورد توجه و تشویق قرار گرفته بود و خود را خادم خانواده ی شهدا می دانست.
وی می گفت: هر چه در توان دارم باید برای دلجویی از فرزندان شهدا انجام دهم ون فقط من می دانم درد یتیمی چقدر تلخ است و باید تکیه گاه آنها باشم.
چادر نماز
بار آخر که به منزل آمد برای همه ی ما هدیه گرفته بود برای من یک چادر نماز با گل های ریز صورتی آورده بود. گفت: خاله جان، دوست دارم وقت نماز این چادر را سرت کنی و به یادم باشی، برایم دعا کنی که خداوند عاقبت بخیرم کند و نزد او روسفید باشم.
زمانی که خواست بازگردد، هنگام خداحافظی چشمانش پر از اشک شده بود ، وقتی دید من ناراحت شدم خندید و گفت؛ احساس عجیبی دارم شاید هم بچه شده باشم ، گفتم چه احساسی؟ گفت: نیرویی مرتب تلقینم می کند که دیگر شما را نمی بینم اورا بغل کردم و بوسیدم و گفتم: دخترم این حرف را نزن، من هنوز برای تو خیلی برنامه دارم و همیشه از خدا خواسته ام به من توفیق دهد با دستان خودم رخت سفید عروسی ر به تو بپوشانم ، واقعیتش هم این بود وقتی مهین این حرف را زد من ته دل تکانی خوردم و خیلی تاکید خوردم که حتما مواظب خودت باش.
می دانستم به ماموریت می رود، زمان برگشتن او را حدس می زدم چون تام وقت می ماند، چند روز یکبار به خانه بر می گشت . سر وقت نیامد . دلشوره های زیادی داشتم هزار نوع فکر به ذهنم می آمد. سعی کردم آنها را از ذهنم پاک کنم ، آرم و قرار نداشتم و نه وسیله ای برای ارتباط و تماس داشتم ، نه به کسی دسترسی داشتم .مهین خودش حدس زده بود که این ماموریت آخر اوست.
خبر آوردند که مهین به شهادت رسیده است، وقتی رفتم پیکر غرق در خونش را دیدم ، تیرهای دشمن ، درست قلب پاک او را نشانه رفته بودند ، قلب که سرشار از مهر و محبت به امام و انقلاب اسلامی بود.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰