شهادت را مجدّانه دنبال میکرد/ گفتوگو با پدر «محمدهادی امینی» شهید دهههفتادی که مردادماه آسمانی شد
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه دیر رسانههای خبرگزاری فارس، شهید محمدهادی امینی یکی از جوانترین شهدای کشورمان است که این روزها تصویر او را با آن چهره باصفا و بیریا در بسیاری از شبکههای اجتماعی میبینیم. این بسیجی پاسدار که متولد بهمن ۱۳۷۸ بود،
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از گروه دیر رسانههای خبرگزاری فارس، شهید محمدهادی امینی یکی از جوانترین شهدای کشورمان است که این روزها تصویر او را با آن چهره باصفا و بیریا در بسیاری از شبکههای اجتماعی میبینیم. این بسیجی پاسدار که متولد بهمن ۱۳۷۸ بود، به عنوان یکی از مربیان جهادی تهران حین انجام مأموریت آموزشی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و سحرگاه چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰ در حالی که دستش در دستان پدرش بود به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید عزیز پس از طواف از مقابل مزار عموی شهیدش مسعود امینی که از شهدای دوران دفاع مقدس بود، بنا به وصیتش در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س) در پایین قبر شهید مدافع حرم معزغلامی آرام گرفت.
در همین رابطه روزنامه جوان در گفتوگویی که با قاسم امینی پدر شهید محمدهادی امینی انجام داده است، سعی کرده بخشهایی از زندگی این جوان دهه هفتادی را به نسل جوان کشورمان معرفی کند. در ادامه بخشهای مهم این گفتوگو از نظرتان میگذرد.
عاشق ولایت بود
– هادی تنها فرزند خانواده ما بود و متولد بهمن ۱۳۷۸. شخصیت عادی و آرامی داشت. روحیاتش مثل بچههای هیئتی و بسیجی بود و عاشق ولایت. شاخصههایی هم داشت و دور از هیجانات کاذب بود.
– جوان با اخلاق و فوقالعاده مؤدبی بود و در این چندین سال ندیدم از الفاظ زشت و بیادبانهای در صحبتهایش با اعضای خانواده یا دیگران استفاده کند. رابطهاش با خانواده و بچههای هیئت و مسجد بسیار صمیمی و خوب بود.
میگفت: برای پاسدار نمونه شدن باید جدی درس بخوانیم
– هادی در مدارس نمونه دولتی تحصیل میکرد تا اینکه دانشگاه اراک در رشته مهندسی مکانیک قبول شد ولی علاقه زیاد هادی به پاسدار شدن باعث شد دانشگاهش را ترک کند و جذب دانشگاه امام حسین (ع) شود.
– درسهای مربوط به دانشگاه امام حسین (ع) را خیلی جدی مطالعه میکرد. وقتی دوستان هادی به او میگفتند ما هم نیروی ویژه نظامی هستیم ولی تو چقدر در مطالعه دروس وقت میگذاری، در جواب میگفت: «برای پاسدار نمونه شدن باید درسها را جدی مطالعه و دنبال کنیم.»
علاقه به مطالعه از همان بچگی در هادی شکل گرفت
– هادی در مقطعی خیلی ورزش پینگ پنگ و فوتبال را دنبال میکرد. فکر میکنم آن چیزی که خیلی به هادی آرامش میداد مطالعه کردن از دوران طفولیت تا بزرگسالی بود.
– عادت به مطالعه را مادر هادی برای او در نظر گرفته و ایشان را از همان بچگی عضو کتابخانههای محله کرده بود که بتواند هر شب کتابی برای مطالعه داشته باشد.
در کارش ثابت قدم بود و با قاطعیت هدفش را دنبال میکرد
– از جمله ویژگیهایی که هادی داشت وقتی تصمیم به انجام کاری میگرفت، در کارش ثابت قدم بود و خیلی با قاطعیت هدفش را دنبال میکرد.
– برای زمان هم خیلی ارزش قائل بود و نمیگذاشت زمانش بیهوده به هدر رود و از نکات مهم دیگری که در رفتار هادی دیده بودم داشتن تقوا و نظم بود و در حفظ کردن چشمش از نامحرم کوشا بود و نیز در کارهایش خیلی منظم بود و بیشتر تشویقهایش در دانشگاه به خاطر داشتن نظمش در چینش کارهایش بود.
زیارت عاشورا و دعای عهد هادی ترک نشد
– پسرم در خواندن زیارت عاشورا و دعای عهد مداومت داشت و هیچوقت خواندن آنها را ترک نکرد.
– هادی یک جدول هفتگی برای خواندن دعاهای شبانه خودش داشت که آن جدول را با دستخط خود به یادگار گذاشته است. به عنوان نمونه نوشته بود: شنبهها خواندن حدیث کساء، یکشنبهها خواندن زیارت عاشورا، دوشنبهها خواندن زیارت امین الله، سهشنبهها خواندن دعای توسل و چهارشنبه هر هفته خواندن دعای مجیر و پنجشنبهها خواندن دعای کمیل و جمعهها خواندن دعای آل یاسین.
دفترچهای برای خودسازی داشت
– در خصوص خودسازی نفس، آقا هادی دفترچهای برای خودش داشت که لیست کارهای روزانهای را که باید انجام میداد در آن یادداشت کرده بود. شرحش به این ترتیب بود، مراتب خودسازی نفس: قرائت روزانه قرآن، دعای عهد که صبحها باید خوانده شود و پنج مرتبه تسبیحات است و صد مرتبه ذکر روز، حتی شهادتین و استغفار نیز در آن اشاره شده بود.
– همچنین به نماز اول وقت و نماز قضا و سوره واقعه که هر شب تکرار میکرد و دعای شبانه و حکمت از نهجالبلاغه را جزو مطالعات خود قرار داده بود. از دیگر مواردی که در دفترچه خودسازی نوشته بود، ورزش کردن بود.
امر به معروف و نهی از منکر برای آقا هادی مهم بود
– نامگذاری شبستان مسجد محلهمان به عنوان «گنج هادی» به موضوع امر به معروف و نهی از منکر برمیگردد. این فریضه خیلی برای آقا هادی مهم بود. پایگاه بسیج مسجد محله میگفتند وقتی در پایگاه میخواستیم تذکر بدهیم و مطلبی را به نونهالان و نوجوانان آموزش دهیم، آقا هادی به صورت تکتک، بچهها را به شبستان مسجد میبرد و چهره به چهره با آنها صحبت میکرد و این مسئله برای آقای هادی مهم بود اگر نکته و تذکری در باب امر به معروف و نهی از منکر قرار است گفته شود آن را به صورت تنهایی و محرمانه با آن نونهال و نوجوانها مطرح میکرد تا خدای نکرده آبروی کسی نرود. یا آن کسی که مورد امر به معروف یا نهی از منکر قرار گرفته بود جبهه نگیرد و نتیجه عکس حاصل نشود.
– الان هم عکس آقا هادی در آن شبستان مسجد که در امر به معروف و نهی از منکر فعالیت میکرد به یادگار نصب است و از آنجا به عنوان «گنج هادی» یاد میکنند.
من را در قطعه ۵۰ پایین پای حاج حسین معز غلامی خاک کنید!
– پسرم به شهید حسین معز غلامی خیلی علاقهمند بود. هر هفته پنجشنبهها به زیارت قبر این شهید بزرگوار میرفت و حتی در چند جای دفترچهاش یادداشت کرده بود: «انشاءالله من را در قطعه ۵۰ پایین پای حاج حسین معز غلامی خاک کنید».
– همین طور ارادات ویژهای به شهید مصطفی صدرزاده داشت. تصاویر سردار شهید همدانی و شهید بیضایی را هم به دیوار اتاقش نصب کرده بود. اما شهیدی که هادی ارادت خاصی به خانوادهاش داشت، شهید آقا عبداللهی بود. شهید مدافع حرمی که پیکرش هنوز برنگشته است. شهید مسعود امینی عموی هادی هم تأثیر بسیاری روی خانواده و نزدیکان و از جمله آقا هادی گذاشته بود.
سعی میکرد رفتار و سَکنات شهدا را در خود ایجاد کند
– هادی کتابهای شهدا از جمله شهدای مدافعین تا دفاع مقدس را مانند کتاب «سلام بر ابراهیم» معروف تا بقیه شهدا را مطالعه میکرد. اگر هادی کتاب شهیدی را مطالعه میکرد سعی مینمود تمام رفتار، ویژگی و سَکنات آن شهید را در خود ایجاد کند.
– سری دوم مطالعه کتابهایش در حوزه تربیت و مربی فرهنگی از جمله مرحوم حجتالاسلام صفایی حایری بود و بخش بعدی مطالعاتش مربوط به مدیریت استراتژیکی به قلم حضرت آقا بود که خیلی اصرار داشت و میگفت یک مربی خوب باید یک مدیر فرهنگی خوب باشد و برایش اولویت داشت که این کتاب را مطالعه کند.
برای فعالیتهای جهادی به مناطق فقیرنشین حاشیه تهران میرفت
– برخی از اردوهایی که هادی میرفت مناطق فقیرنشین حاشیه تهران بود و برخی دیگر از اردوهای جهادیاش در مناطق دورافتاده مانند منطقه سیل زده شهرستانهای لرستان و مناطق سیل زده خوزستان و سوسنگرد و اهواز بود. مدتی هم در زمینه تهیه تأمین دارو برای نیازمندان فعالیت میکرد.
نحوه شهادت
– هادی از نیروهای ویژه سپاه بود. حین آموزشهای خاص با مهمات جنگی بودند که هنگام تمرینات میدانی مورد اصابت گلوله قرار گرفته و حدود ۲۴ ساعتی مورد مداوا قرار میگیرد، ولی به دلیل خونریزی زیاد ناشی از اصابت گلوله، سحرگاه ۱۳ مرداد امسال هنگام اذان صبح به شهادت میرسد.
وصیتنامه خود را یکسال قبل از شهادتش نوشته بود
– هادی وصیتنامه خود را یکسال قبل از شهادتش نوشته بود. نیمی از وصیتنامهاش را درباره خواهر کوچکش نوشته و تأکید کرده بود: «آنقدر سن شهادت من طولانی نمیشود و به تعویق نمیافتد که سن خواهرم به سمت نوشتن برود».
– باید بگویم سه ماه قبل از شهادت، آقا هادی بسیار متواضع شده بود. اگر قبلاً در مورد خواستههایی که داشت ما مخالفت میکردیم در این چند ماهه آخر پذیرش بالایی داشت و وارد صحبت و بحث نمیشد.
– در دوشب آخر عمرش قبل از شهادت یکی از همرزمانش میگفت هادی بسیار آشفته بود، از او پرسیدم هادی چقدر آشفته هستی؟ گفت: «من قراری با خودم گذاشته بودم که به هیچ کس وابسته نشوم ولی الان وقتی برای مأموریت و آموزش میروم دلم برای بچههای پایگاههای بسیج و هیئت و واحد فرهنگی تنگ میشود. این کارم با اصولی که با خودم گذاشتهام همخوانی ندارد.» این نشان میداد خود شهید با خودش توافق کرده بود که هیچ وابستگی به کسی نداشته باشد تا راحتتر بتواند به هدفش برسد.
شهادت را خیلی مجدانه دنبال میکرد
– در برگهای برای خودش یک قسم نامه نوشته بود که با خون و رفیق شهیدش عهد میبندد هیچگاه از نفس خود غافل نشود و در واقع از شهدا کمک میخواهد در این راه مساعدت کنند و خودش هم به همین هدف برسد.
– هادی در یک نوشته مربوط به چند ماه قبل از شهادتش آورده بود: «خدایا! دوست دارم هرچه زودتر به آغوش گرم تو برسم.» و هادی شهادت را خیلی مجدانه و مانند خواستههای دیگرش دنبال میکرد.
حضرت زهرا (س) بالای سرم بود
– مربی آقا هادی ۲۴ روز بعد از شهادت پسرم خوابی را برای ما نقل کرد. میگفت آقا هادی را در خواب دیدم که مانند شهید ترک خیلی آرام و با وقار است. ابهتی که پیدا کرده بود قابل وصف نیست. من گفتم محمد هادی آن روز چرا آنقدر بیتابی کردی؟ تو که خوب شده بودی و چشمهایت را باز و با من صحبت کردی، چرا رفتی؟ محمد هادی گفت آن لحظه که شما آمده بودید قبلش حضرت زهرا (س) بالای سرم بود. میخواستم بروم، اما یکدفعه پدرم و بعد شما آمدید. دیدم آن خانم نیست و خیلی ناراحت شدم و التماس کردم که دوباره آن لحظات خوب را داشته باشم و گفتم دیگر نمیخواهم در این دنیا باشم و میخواهم پیش شما باشم که خانم حضرت زهرا (س) هم قبول کردند. بعد در همان خواب آقا هادی به مربیاش گفته بود: «شما ناراحت من نباشید، اینجا خیلی خوب است. حتی از آن چیزی که اطلاع داشتم خیلی بهتر است.»
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰