روایت قاصدان از یک خبر برای مادر؛ پایان ۳۳ سال فراق فرزند شهید
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از نجفآباد، همه برای رساندن یک خبر بعد از ۳۳ سال اینجا جمع شدهاند. کسی که پیشتر بارها تجربه این نوع اطلاع رسانیها را به خانواده شهدا داشته، پیشقدم شده است. مادر شهید محمد آقلر خیره به حرفها توجه
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از نجفآباد، همه برای رساندن یک خبر بعد از ۳۳ سال اینجا جمع شدهاند. کسی که پیشتر بارها تجربه این نوع اطلاع رسانیها را به خانواده شهدا داشته، پیشقدم شده است. مادر شهید محمد آقلر خیره به حرفها توجه میکند.
خانه شهید شلوغ شده است. اعضای خانواده و بستگان دور تا دور مادر را گرفتهاند، بعد از سلام و احوالپرسیهای ابتدایی کم کم همه ساکت دور تا دور اتاق مینشینند و منتظر تا چگونه خبر به مادر منتقل خواهد شد. دوربینها روشن میشوند.
سردار یونس عبدی رئیس امور ایثارگران نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران به همراه سردار میرحیدری فرمانده انتظامی استان اصفهان در منزل مادر شهید حضور به هم رساندهاند تا قاصد خبر پایان فراق مادر و پسر باشند.
مادر چادر مشکی که بر سر دارد و روی مبل نشسته است و برادر شهید آقالر نیز در کنار او. مادر میگوید: «حضور شما در اینجا داغ ۳۳ ساله مرا تازه کرد؛ محمدم یاریگر من بود و علاقهمند به همه مکتب راه پیر جماران و همیشه عکس امام خمینی در میان قرآنی در که جیبش قرار داشت بود.»
همین جملات نشانگر عمق خاطراتی است که مادر از فرزند شهیدش در ذهن حک کرده است و بعد از ۳۳ سال هنوز نتوانسته او را فراموش کند. حتی آلزایمر کوچکترین خاطرات هم در ذهن مادر نقش بسته است.
سردار عبدی رو به مادر میگوید: «در ادامه عملیات تفحص شدا، حالا پیکر مقدس شهید شما هم الحمدلله بعد از ۳۳ سال در تفحص اخیر در منطقه زبیدات شناسایی شده است. همه این دوستان سعی کردند خبری به مادران چشم انتظار برسد تا از رنجهایشان کم شود؛ سردار بیاختیار هنگام گفتن این جمله به گریه میافتد؛ در جای جای خانه مادر شهید همه افراد حاضر آرام آرام اشک میریزند؛ فرقی نمیکند که اصلا شهید را میشناختهاند یا خیر
مادر با شنیدن این جملات با دست بر روی صورتش میگذارد و با صدای بلند میگوید: « محمدم آمد»؛ دستانش به شدت میلرزد. با واکنش مادر همه حضار با صدای بلند گریه میکنند.
مداح حاضر شروع به مداحی میکند:« الهی بارون بگیره….. بچم دوباره جون بگیرد…. یه قطره آب براش بیارید» و مادر شروع به شیون میکند و میگوید:« وای محمدم».
مادر خوزستانی است و به سبک خوزستانیها برای پسرش عزاداری میکند؛ چند خانم سعی میکنند مادر را دلداری دهند.
برادر شهید مادر را تسلی میدهد و او را در آغوش میگیرد و هر در فراق شهیدشان گریه میکنند.
سردار عبدی در مقابل مادر شهید زانو میزند و از او میخواهد همه را برای عاقبت به خیری دعا کند؛ مادر نیز با چشمانی گریان از حضور فرماندهان ارشد نیروی در خانهاش برای سر سلامتی قدردانی میکند.
بلافاصله تصاویر شهید را در ورودی منزل مادر نصب میکنند و حجله شهید را برپا میکنند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰