تاریخ انتشار : جمعه 31 شهریور 1396 - 7:11
کد خبر : 12903

۶ روایت از شهادت نائب‌الامام مسلم بن عقیل

۶ روایت از شهادت نائب‌الامام مسلم بن عقیل

سرویس حسینیه فردا؛ سیدسجاد اصفهانی: ۱-کودک را بوسید و با انگشتانش اشکهای دخترک را پاک کرد و در حالیکه موهای روی شانه ریخته اش را نوازش می‌کرد  روی پای خود نشاند. برایش از نامه های کوفیان گفت، از هوای دل انگیز کوفه و باغات آن که به میوه نشسته است و مردمانش که در نامه هایشان

 شهادت مسلم نائب‌الامام
سرویس حسینیه فردا؛ سیدسجاد اصفهانی:
 ۱-کودک را بوسید و با انگشتانش اشکهای دخترک را پاک کرد و در حالیکه موهای روی شانه ریخته اش را نوازش می‌کرد  روی پای خود نشاند. برایش از نامه های کوفیان گفت، از هوای دل انگیز کوفه و باغات آن که به میوه نشسته است و مردمانش که در نامه هایشان نوشته بودند که حاضرند برای برقراری حکومتی اسلامی به یاری پسر پیامبر خدا بشتابند و آرام در گوش دخترک به خواب رفته اش خواند که باید به کوفه رود تا از ثبات قدمشان مطمئن گردد و اگر همان گونه که کوفیان نوشته اند، باشد، برای امام خواهد نوشت که به سوی کوفه حرکت کند و آنها نیز همراه با امام به کوفه می آیند.
۲-نماز را که سلام داد حتا به پشت سر هم نگاه نکرد از سکوتی که مسجد را فرا گرفته بود میشد فهمید که از آن چند صد نفری که بهنگام اذان در مسجد بودند هیچکدام نیستند سر به سجده گذاشت و گریست امن یجیب المضطر اذا دعا….خدایا ! حسین به سوی کوفه راهی شده است خودت …..
۳- تا غروب ساعتی مانده اما کاروان اطراق کرده اند فردا یش از نماز صبح به حرکت ادامه خواهند داد تا از گرمای دهشتناک بیابان های حجاز در امان باشند تا عراق هنوز منزل‌ها راه باقیستکودکان خسته از راه طولانی خستگی را با دنبال هم گذاشتن از تن به در می‌کنند.صدای خنده و قهقهشان فضا را پر کرده است.
عباس بیرون از خیمه ای به دور دست ها خیره شده هنوز از مسلم خبری نیست .اخرین خبر وقتی بود که از بیعت ۱۸هزار کوفی نوشته بود اما مگر میشود به کوفیان اعتماد کرد…
دست کودکی عباس را به خود می آورد 
عمو جان چرا شما نمی ایید با ما بازی کنید
۴- هنوز کاسه به لب نبرده بود که خون خود را به آب رساند این بار دوم بود خندید در چهره دردآلودش هیچ نشانی از شکست نبود بار دیگر آب خواست این بار نیز همان شد.کاسه را بر زمین گذاشت و ایستاد. جلاد آماده بود .هانی متعجب از خنده اش به او نگاه کرد گفت:گویی ما را تشنه خواسته اند….
۵- بوی خون همه جا را فرا گرفتهبازار قصابان همیشه بوی خون می‌داده است. اصلا عید قربان است و بره کشان
اما این بوی خون…شاید از آن جنازه ی بی سری باشد که از دارالعماره تا بازار روی زمین کشیدند
اما جنازه مسلم که اینک بر دروازه شهر استپس این بوی خون…

۶- سوار اسب چوبیش شد و قهقهه زد مسلم هنوز در راسته قصاب های بازار افتاده این را فریاد کشید و به سمت مردمی که اطرافش جمع شده بودند دوید.ناگهان ایستاد و به جماعت نگاه کرد اسبش را که اکنون به عنوان چماق دور سرش میچرخاند و فریاد میکشید
میگویند حسین به این سو می‌آید.
همانطور که علی امده بود و شما کشتیدش
جماعت ساکت و مبهوت باز با صدای قهقهه مرد به خود آمد حالا حسین می‌آید و شما می خواهید با سر مسلم از او استقبال کنید.
میخندد و سوار اسبش می شود زنده باد ابن زیاد زنده باد کوفه زنده باد…

ثبت نام در مجمع

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مساجد