مهدی امینی سردار خستگی ناپذیر

به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از ارومیه، مهدی امینی سال ۱۳۳۲ در ارومیه و در خانوادهای که از لحاظ اقتصادی وضعیت مرفه و به سامانی داشت متولد شد، در حالی که زندگی شخصی آن شهید برخلاف وضعیت خانوادگی بود و به مادیات دنیوی
به گزارش مجمع رهروان امر به معروف ونهی از منکر استان اصفهان به نقل از خبرگزاری فارس از ارومیه، مهدی امینی سال ۱۳۳۲ در ارومیه و در خانوادهای که از لحاظ اقتصادی وضعیت مرفه و به سامانی داشت متولد شد، در حالی که زندگی شخصی آن شهید برخلاف وضعیت خانوادگی بود و به مادیات دنیوی و بایستههای زندگی اعتنایی نداشت؛ ساده پوشی و ساده زیستی را لازمه و شایسته حیات فردی خود میدانست به گفته یکی از دوستانش، سطح زندگی شهید مهدی امینی، گاهی اوقات از حداقل نیز پایینتر بود.
شهید مهدی امینی از هنگام ورود به دانشگاه در سال ۱۳۵۰، فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود را با رویارویی و برخورد با قشر به اصطلاح تحصیل کرده متأثر از فرهنگ غرب و افکار غیراسلامی و ضدانقلابی، آغاز کرد و علاوه بر مشاغل تحصیلی دانشگاهی، ارتباط تنگاتنگ خود با حوزه علمیه قم و سایر مرکز مذهبی و دینی را تداوم بخشید. در جریان مبارزات سیاسی و طی سفرهایی که با دوستان خود به شهر مقدس قم داشت، این ارتباط را مستحکمتر کرد که ارتباط وی با آیت الله مشکینی شاهدی بر این مدعاست.
سردار شهید امینی سال ۱۳۵۶ از دانشگاه فارغ التحصیل شد و پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، در کنار سایر فعالیتها، سرپرستی شرکت نوید ( بزرگترین شرکت مصادرهای بنیاد مستضعفان در ارومیه) را نیز به عهده گرفت. در طول این مدت مسؤولیت خود را به طور شایسته انجام می داد و در محیط کار و زندگی تعصب و حساسیت خاصی نسبت به برقراری نظم و انضباط اداری و کاری نشان میداد.
در سال ۱۳۶۰ از خانوادهای مذهبی و متدین همسری اختیار کرد که همسر این شهید فارغالتحصیل رشته الهیات بود، همسری پاک و معتقد که فقط یکی دو ماه در نهایت سادگی با آن انسان وارسته توفیق زندگی خانوادگی یافت.
همسرش در مورد شهید امینی می گوید:” زندگی ساده و بی آلایش شهید امینی زبانزد همه دوستان و خانوادهاش بود شاید عینکی که به چشم داشتند از چند جا شکسته بود و در صدد تهیه عینک جدید نبود و میفرمودند ای کاش عمر من هم اندازه این عینک بود تا بتوانم خدمت بکنم و روزی میخواستند به عنوان خواستگاری به منزل ما بیایند شاید یک جفت کفش به پا نداشتند و آن طور که من شنیدهام کفش یکی دیگری را به پا کرده بود، اینها همه بیانگر این است که این انسان از هر چه در این عالم وجود دارد بریده و فقط به خدا پیوسته است، راستش را بخواهید من مهدی را از همان اول شهید میدانستم و خوب میدانستم رفتنی است، من او را فرشتهای زمینی میدانستم که برای هدایت من آمده است، آنروز که بر روی سجاده نشسته بودم پیکر آغشته به خون مهدی را جلوی چشم تجسم میکردم و همواره به اخبار گوش میکردم که همین الان نام شهید امینی را هم خواهد گفت، در هر تشییع جنازه در ارومیه پیشاپیش جمعیت جلو میرفتم و به خود می گفتم از همین روزها برای تو هم در روزهای آینده است بیدار باش و خود را آنگونهای بساز که در از دست دادن عزیز خود صبور و بردبار باشی، چهها بر مهدی گفتند، شهید مَهدی امینی مظلوم زیست و مظلوم شهید شد.”
آغاز حرکتهای انقلابی شهید امینی
مهدی امینی با شروع جنگ تحمیلی با احساس مسؤولیتی که داشت، بر همه تعلقات دنیوی چشم پوشید و عاشقانه مکتب و طریق شهادت را برگزید، به طوریکه با استعفاء از مدیریت شرکت نوید، عازم جبهه شد، پس از ماهها حضور در جبهه، اوایل سال ۱۳۶۰ با حکم شهید محلاتی، نماینده وقت حضرت امام خمینی(ره)، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران مشغول انجام وظیفه در سپاه ارومیه شد.
از بدو ورود به سپاه ارومیه، با تمام وجود و با ارادهای استوار و خستگی ناپذیر جهاد برای سرکوبی و قلع و قمع گروهکهای ملحد را که به نوک پیکان حمله استکبار علیه انقلاب تبدیل شده بودند، آغاز کرد تا بدان جا که نقش والای شهید امینی و یارانش، در سوزاندن ریشه این شجره خبیثه، چنان درخشان است که هرگز از صحیفه خاطر تاریخ محو نخواهد شد، از جمله عملیاتهایی که تحت فرماندهی مهدی امینی برای پاکسازی از لوث وجود گروهکهای ضدانقلاب انجام گرفت میتوان از عملیات اطراف بند، جاده مهاباد، روستاهای دارلک و گوگ تپه نام برد.
شهید امینی نمیتوانست بپذیرد ضدانقلاب در ارومیه حضور داشته باشد؛ از اینرو جلسه هماهنگی عملیات برای حذف ضدانقلاب تشکیل شد و قرار بر پاکسازی منطقه دارلک و گوگ تپه شد.
عملیات دارلک با رمز “یامهدی(عج)”
اواسط خرداد ماه سال ۱۳۶۰بود، خبر رسید که دستههایی از منافقین و دیگر گروهکهای سیاسی در روستای دارلک از اطراف مهاباد مستقر شده، عبور و مرور را مختل کردهاند، صبح روز ۱۸ خرداد حدود ساعت ۱۱ صبح تیمی تشکیل و از ارومیه به راه افتادند، حرکت این تیم در جاده مهاباد و به علت ناامنی راهها به کندی انجام میگرفت، آنها شب را در مسجد محمدیار ماندند و صبح روز بعد مسیر را به طرف مهاباد ادامه دادند، نزدیکیهای ظهر به کوسه کهریز (ارتفاعی در حدود ۱۰ کیلومتری مهاباد) رسیدند، معلوم شد که محل مورد نظر، اردوگاه موقت منافقین و هدف پاکسازی، روستای دارلک از لوث عوامل خودفروخته ضدانقلاب است، بعد از ظهر آن روز، جلسهای محرمانه در محل اردوگاه تشکیل شد که در آن جلسه، شهید مهدی امینی، سرهنگ زکیانی، فرمانده وقت لشکر ۶۴ ارومیه، یکی از فرماندهان ناحیه ژاندارمری، خلبانان هوانیروز و فرماندهان گردان سپاه از جمله شهید علیرضا مکاری حضور داشتند، در آن جلسه مقرر شد که یک گردان متشکل از ژاندارمری و لشگر ۶۴ ارومیه از جاده شمال غربی منتهی به روستا و دو گردان دیگر از قسمت غربی و تعدادی از نیروهای بسیج مردمی موسوم به بسیج امام جمعه وقت ارومیه، حجتالاسلام غلامرضا حسنی، از جنوب غربی و یک گروهان از زبدهترین نیروهای سپاه به نام گروهان ضربت و گروهان ویژه به فرماندهی شهید مکاری در قسمت شرق روستا مستقر شوند.
این نیروها میبایست توسط هلیکوپترها در نزدیکیهای منطقه عملیاتی پیاده میشدند تا بتوانند از پشت به روستا هجوم بیاورند، به خلبانان گفته شد که اگر فاصله رودخانه واقع در شرق روستا با روستای دارلک کمتر از ۲۰۰ متر باشد، نیروها را در شرق روستا پیاده کنند و در غیر این صورت، نیروها در غرب روستا، بین رودخانه و روستا پیاده شوند.
صبح روز ۲۱ خرداد، حدود ساعت هفت صبح، حرکت آغاز شد و نیروها مبدأ حرکت که ارتفاع کوسه کهریز بود، به راه افتادند؛ نیروهایی که باید به وسیله هلیکوپتر میرفتند، سوار ۲ فروند هلیکوپتر ۲۱۴ شدند که این ۲ هلیکوپتر توسط ۲ فروند هلیکوپتر کبری اسکورت میشدند و بقیه نیروها نیز به صورت ستون نظامی به راه افتادند. هلیکوپترها پیش میرفتند ولی چون محل دقیق پیاده شدن نیروها را نمیدانستند، بیش از اندازه جلو رفتند، در همین لحظه صدای انفجار آمد و دودی از دوردست مشاهده شد، بیسیمچی خبر از سقوط یکی از هلیکوپترها را داد؛ چند لحظه بعد از این انفجار صدای انفجار دیگری به گوش رسید و منافقین دومین هلیکوپتر کبری را از بین بردند، نیروهای ۲ هلیکوپتر دیگر در داخل منطقه دارلک پیاده شده و چون فاصله بین پیاده شدن و محل استقرار ضدانقلاب نزدیک بود، قبل از پیاده شدن سایر نیروها، عملیات لو رفت و با توجه به درگیری سنگین، رسیدن به دارلک مقدور نبود، به ناچار سایر نیروها نیز وارد عمل شدند، گروهی که شهید امینی نیز همراه آن بود، در ۲۵۰ متری غرب روستا، مستقر شده بود و خبرهایی که از گروهانها میرسید، حاکی از درگیری سنگین با نیروهای دشمن بود، خصوصا گروهان ضربت یا ویژه که در قلب منطقه با دشمن درگیر بودند و شهید مکاری، فرمانده این گروه، خودش شخصاً اوضاع را گزارش میداد؛ با لو رفتن و برملا شدن نقشه و طرح عملیات، نیروهای ضدانقلاب در اطراف روستا به شدت مقابله میکردند و اجازه ورود به داخل روستا را نمیدادند.
در این هنگام که شهید مکاری درخواست کمک میکرد، شهید امینی دوام نیاورده، به همراه یکی دیگر از رزمندگان به طرف جناح غربی روستا که شدیداً درگیر بود حرکت کرد ولی منافقین اجازه پیشروی نمیدادند.
درگیری همچنان ادامه داشت و عملیات آن گونه که پیشبینی شده بود، جلو نمیرفت تا اینکه حدود ساعت ۵عصر شهید مکاری طی آخرین تماس اعلام کرد که ” دیگر کمک برسد یا نه فرقی نمیکند” و بعد از گفتن این حرف، تماس بیسیمها قطع و آنها همگی بر بال فرشتگان مهر به درگاه وصال حق پیوستند، و نامشان جاودانه تاریخ شد.
سایر نیروها همچنان درگیر بودند و از شهید امینی خبری نبود، تا اینکه نزدیک غروب شد و نیروها به تدریج به طرف جاده خاکی واقع در غرب روستا رفتند، فرمانده ستون ارتش اعلام کرد که قصد دارد ستونها را به طرف کوسه کهریز حرکت دهد ولی نیروهای سپاه اعلام کردند که هنوز سه نفر که شهید امینی هم همراه آنهاست، مراجعت نکردهاند و چون هوا تاریک می شد ستون ارتش به راه افتاد و بقیه نیروها دنبال آنها حرکت کردند و در کوسه کهریز مستقر شدند.
حزن و پریشانی بر چهره همگان پیدا بود، سکوت و اندوه سنگینی بر اردوگاه حاکم بود. همه هواداران بعد از یک روز درگیری خسته و غمگین و بدون شام، در گوشهای از ارتفاع کوسه کهریز بر روی سنگها کیسه خوابی باز کرده و خوابیده بودند.
نزدیکیهای ساعت ۲۴ بود که شهید امینی به دیگران پیوست و خبر از زخمی شدن یکی از یارانش که در نزدیکی روستای دارلک مانده بود را داد و با ۱۰ نفر از همرزمانش برای آوردن آن رزمنده عازم دارلک شدند، نزدیکیهای اذان صبح بود و هوا کم کم روشن میشد که به جاده غربی که روز قبل در آنجا درگیر بودند، رسیدند، شهید امینی با تعدادی از رزمندگان از طریق یک مزرعه یونجه که منتهی به روستا بود حرکت کرد و پس از پیدا کردن آن رزمنده مجروح، به طرف اردوگاه برگشتند.
فردای آن روز حزب اعلام کرد که بیائید و جنازههای شهدا را ببرید، شهرداری مهاباد هم اجساد شهدا را به مسوولین تحویل داد و رزمندگان، شهدا را به ارومیه منتقل کردند، در روز تشییع این شهدا، شهید مهدی امینی شخصاً حضور داشت؛ مراسم تشییع از شهرچایی ارومیه شروع شد، مردم بسیار متأثر و اندوهگین بودند و حضور بسیار زیاد آنان تا آن زمان بی سابقه بود، در این میان عدهای که هنوز اسلام و انقلاب را به راستی درک نکرده بودند به شهید امینی حرفهای ناپسند زده و وی را در شهادت این رزمندگان مقصر میدانستند و سعی می کردند که احساسات خانوادههای شهدا را علیه شهید امینی تحریک کنند، اما شهید امینی با تیزبینی و آگاهی خاصی این نقشه ملحدان و فرصت طلبان را هم نقش بر آب کرد و مهدی امینی در آن روز طی یک سخنانی کوتاه گفت:”حقیر (منظور خود شهید امینی) همیشه عاشق شهادت بودهام و هستم ولی خداوند این لطف و فیض خود را شامل حال وی نکرده است” و همچنین افزود: “من از خدا میخواهم با شهادت من به زودی، راستی و درستی سخنانم را به تمام مردم ثابت کند. دوستان رفتند و مرا در غربت دنیا تنها گذاشتند و اینک منم که باید سفر را تدارک ببینم و برای پیوستن به آنها، راهها ببرم که دل بیدوست، دل غمگین است و خداوند به آنان که از ته دل بخوانندش و دیدارش را آرزو کنند بسیار نزدیک است و آنان را از مقربین خود قرار میدهد”.
مادر شهید امینی در این خصوص میگوید: “مهدی تازه از عملیات (دارلک) برگشته بود، برای اولین بار دیدم مهدی بیتابی میکند من اصلا مهدی را در آن حال و هوا ندیده بودم چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب؛ او به سختیها و مشکلات بسیاری برخورده بود. از او سوال کردم: مادر خبری شده است؟ مهدی گفت: ۳۵ نفر از بهترین دوستانم (در دارلک) را از دست دادهام ای کاش من هم زودتر بروم. من نیز با آن حالی که از او دیدم برایش دعا کردم که شهید شود، بعد از دارلک مهدی بسیار بیتابی میکرد و من نیز خانواده شهدای دارلک را میشناختم و به دیدارشان میرفتم و مهدی مظلومانه و با بغض به من میگفت: مادر اگر رفتی و بیاحترامی دیدی، یا تحویلت نگرفتند، به دل نگیر آنها داغ جوان بر سینه دارند، هر چه گفتند و هر چه شنیدی به حساب من بگذار؛ با این حرفهایش بیشتر دلم برایش میسوخت، اما وارد هر خانهای که میشدم در کمال احترام برخورد میکردند و میگفتند که آقا مهدی سرباز انقلاب است”.
عملیات گوگتپه و شهادت سردار مهدی امینی
بعد از عملیات دارلک و ناتمام ماندن آن، عملیات دیگری برای پاکسازی این روستا و روستای نزدیک آن (گوگ تپه) طرح شد. در داخل روستای گوگ تپه که محل عملیات بود، به چهار دستگاه خانه سازمانی، و یک مدرسه در چهار راهی قرار داشت و نزدیک آن، منطقه کشت و صنعت مهاباد بود، این منطقه یک کانال آبی با عمق حدود سه متر داشت که این کانال به یکی از ساختمانها متصل بود و راه عبور خوبی محسوب میشد؛ در این عملیات، علاوه بر نیروهای سپاه، نیروهای ارتش نیز حضور داشتند؛ یکی از دوستان شهید مهدی امینی در مورد چگونگی این عملیات می گوید: «مرحوم شهید امینی، در ابتدای عملیات، طرح عملیات را مشخص کرد و وظایف و کارهای هر یک از بچهها را بر آنان توضیح دادند. روز اول اقامتمان بود، نماز ظهر را به جماعت برپا کریم، نمازگزاران در حدود ۳۰ نفر بودند، در بین نماز ظهر و عصر، شهید مهدی امینی بلند شدند و ضمن یک سخنرانی کوتاه به نمازگزاران گفتند: “هر کس مشکلی دارد، فرزندش مریض است، مادرش پیر و بیسرپرست و… میتواند برگردد و این میدان جنگ چون دشت کربلا است و هر لحظه امکان شهادت ما وجود دارد و من شما را در رفتن یا ماندن مختار میکنم.”
پس از این سخنرانی کوتاه، عملیات آغاز شد؛ شروع درگیری از طرف جنوب روستا بود و بیشتر بچهها در داخل ساختمانهای سازمانی و مدرسه مستقر بودند و اکثر افراد منافقین در داخل کانال آب زراعی و مهدی امینی در اطاقی نزدیک کانال بودند و با رگبار اسلحه افراد دشمن را که در داخل کانال استقرار داشتند هدف رگبار قرار داده بود، دشمن از کانال نزدیک ساختمانها بیرون میآمد و به طرف آنها تیراندازی میکرد؛ حدود یک ساعت از آغاز عملیات گذشت و مبارزه همچنان ادامه داشت و شهید امینی میخواست از یک ساختمان خارج بشود که گلوله تیر به وی اصابت کرد ولی مهدی امینی بدون توجه به این تیر، به حیاط رفت، رگبارهای دشمن، بیامان ادامه داشت و شهید امینی علیرغم زخمی بودن، به آنها پاسخ می داد ناگهان صدای انفجاری از حیاط شنیده شد و از آنجائی که یکی از تیرها به ضامن نارنجکی که شهید در کمر داشت خورده بود، نارنجک منفجر شده و ۲۸ خرداد مصادف با نیمه شعبان سال ۱۳۶۰، یکی دیگر از عاشقان و منتظران مهدی(ع) در شب تولدش به او پیوست و به راستی چه رزمندگانی اسماعیل وار سر در راه حق فدا کردند و مصداق بار” وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ:” شدند.
این شهید وصیتنامه نداشت ولی در بخشی از دلنوشته این شهید بزرگوار آمده است:
الان از کار روغن کاری اسلحهها فارغ شدم. وضویی ساختم و آماده برای نوشتن. هر لحظه آمادهایم تا به منطقه عملیاتی برویم. تصمیم گرفته بودم بعد از رفتن صفایی و بهداد، دیگر هرگز نخندم و شادی نکنم.
از خدای تعالی نیز خواسته بودم که دیگر روی خوش این دنیا را به من نشان ندهد و مرا هیچ وقت مسرور نگرداند؛ مگر به لقای خوش و نیکوی حضرتش. اما امروز این تصمیم را شکستم و دارم با برادرها شوخی میکنم و خلاصه حسابی شاد و سرحالم. چرا که برای پیوستن به شهدا دارم بار و بنه سفر را میبندم. نمیدانم چه در پیش است؟ ولی احساس میکنم که هنگامه خوش لقاء نزدیک باشد.
فراوان از خدای تعالی درخواست کردهام و میکنم که در میدان جهاد، توفیق استقامت، صبر، صلابت و سرانجام شهادت حسین گونه برایم عنایت فرماید؛ دوست دارم این بار حسینوار بجنگم و حسین وار شهید شوم.
تا یادم نرفته بگویم که من و برادرم «جعفر طایفه باقرلو» وصیتنامهای ننوشتهایم. چرا که هم وقت نشد و هم مطلبی نداشتیم و در خود لیاقتی سراغ نداشتیم که بنویسیم. مطلب را هر چه بود، شهدا با خون خود بر صفحه تاریخ خونین نهضت حسینی ما نگاشتند و چه خوب نگاشتند؛ هرکس از ما پیامی و کلامی میخواهد، آن را در امام بجوید. سخن را سخنسرایان بسیار گفتهاند و شعر و سرود، شاعران بسیار سرودهاند و آهنگ و آواز را نغمه سرایان زیاد سردادهاند.
هان! ما نه شاعریم و نه سخنران و نه نغمهخوان. امانتی بودیم که باید تحویل صاحب اصلیمان میشدیم. وظیفهای داشتیم که میباید عمل میکردیم.
خونی داشتیم که میباید در راه اسلام بر خاک اسلام میریختیم تا فردا و فرداها، هزاران هزار حسینی سر از زمین بردارند و دوباره همه جا را کربلا و هر روز را عاشورا سازند. عبدی بودیم که میبایست خواسته یا ناخواسته به مولا رجوع داده میشدیم و خدای تعالی بر ما منّت گذارد و این رجوع ما را احسن قرار داد و رجوع ما را معراج و پرواز از خاک تا آن سوی افلاک. لذا نه عزم سخن داریم و نه قصد سخنرانی و شعر خوانی و غزل سرایی برای ما بعد از ما.این عرصه، عرصه عمل است.
عرفان، اخلاص، تقوا، صفا و لقا در کنار راحت دنیا و در میان تریبونها، سمینارها، اجلاسیهها و مجالس اخلاق پیدا نمیشود. ای طالبان عرفان و اخلاص و ای دم زنندگان از لقا و وصال و ای شکوه کنندگان از فراق و غربت! خود را به این ظواهر و تجملات اخلاقی نفریبید و فریفته فریبندگانش نیز نشوید. هر کس هوای لقای مولا دارد، بسمالله پای در میدان عمل گذارد و بیابد آنچه را که میخواهد. این گوی و این میدان. هر آن که دم از لقاء و وصال میزند، قدم به سوی سربداران صحنه جهاد بگذارد و ببیند که اینان چه آسان از قید تعلقات دنیا، خود را رهیدهاند. جنازه من حتماً در کنار برادرانمان در گلزار شهدای خوی دفن شود و مجلس عزاداری ما را هیچ یک از مساجد «خوی» حق ندارند برگزار کنند؛ به جز مسجد امینالله که حاج آقا امینی با عمری زحمت و پول حلال و نیت خالص برای خدای تعالی آن را ساختهاند.
انتهای پیام/

برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰